سلطان و چهار دزد(پردهُ سوم)
دوکتور بشير افضلي وخانم ايلزا افضلي دوکتور بشير افضلي وخانم ايلزا افضلي

صحنهُ اول

شب است – نماي قصر سلطان از دورديده ميشود.پيره دارها به پيره خود مشغول اند.

(سلطان و دزدان در زير قصر)

دزد اول – خوب رسيديم بوي بچيم بوي کن که جواهرات در کجاست.

دزد دوم-( به بوي کردن شروع ميکندو به آهستگي ميگويد ) در آنجا است (با انگشت نشان ميدهد و ميگويد) حا لا نوبت توست ،ريسمان بيانداز، و بالا شو.

دزد اول- قبول است فوراً انجام ميشود ( ريسمان مياندازد و بالا ميشود)

(رفيق دومي در عقب او با جوال ميرود، در اين وقت آواز سگها بلند ميشود سلطان از دزد سومي ميپرسد

سلطان – زبان بجيم سگها چي ميگويند ؟

دزدسوم-( به دقت گوش ميدهد) سگها ميگويند سلطان با شماست، سلطان با شماست

سلطان- سلطا ن چطور با ما است ( به آهستگي ) غلط کردي بچيم

دزداول- جيب هايش را بپاليد ممکن  سلطان در جيب خودش  باشد

( همه به آهستگي ميخندند)

دزد سوم –(آهسته و با عصبانيت) نميدانم چيزيکه ميگويد من براي شما ميگويم

سلطان- خير است خاموش باشيد،..... پيره آمد...

دزداول- ( جوال پر از جواهرات را با ريسمان پائين مينمايد) اشاره ميکند بگيريد

دزد سوم-( صدا ميزند) بابه نجات اينجا بيا( جوال را در پشت سلطان ميگذارد و ميگويد) نامت نجات است اول بصورت فوري جواهرات را نجات بده( سلطان در حاليکه جوال را در پشت دارد از صحنه خارج ميشود و در عقب او دزدان صحنه را ترک مينمايند      ( پرده پائين ميشود)

 

 

 

 

 

 

 

                                           پردهُ سوم

                                          صحنه دوم

صحنه اي ازداخل اتاق دزدان-

( سلطان جوال را از پشت خود بزمين ميگذارد و نفس زنان ميگويد)

سلطان- اوخ چقدر سنگين است نزديک بود که کمرم را بشکناند( عرق هاي خود را پاک مينمايد)آخ ( از کمر خود محکم ميگيرد)قريب بود زير جواهرات شما بميرم.

دزد اول- خدا نکند پدر جان نميميري، حالا حصهُ خود راکه گرفتي صد سال ديگر زندگي ميکني چرت نزن.

دزد دوم- اگر سلطان مثل تو ميبو د و اين بار را ميکشيد هزار سال زندگي ميکرد.

دزدسوم- ( خنده بس است ، بس است بيائيد که جواهرات سلطان معظم را تقسيم کنيم

دزدچهارم – ( جوال را به مشکل نزديک ميآورد) اوه براستي چقدر سنگين است

دزد اول-کي بايد تقسيم کند که تقسيم عادلانه باشد

دزد دوم – من تقسيم ميکنم، تقسيم خداو راستي   و عادلانه

دزدسوم- ني بيادرا – فقير بايد تقسيم کند  او شخص مسلمان و عادل است

سلطان- خوب براستي من تقسيم عادلانه ميکنم( شروع به تقسيم مينمايد)

             اين از شما ، اين هم از شما ، اين از شما ، اين هم از من .

              ---           ----       ----       ----     ---     -

( در اخير سلطان حق خود را هم براي آنها تقسيم مينمايد)

دزد اول- تو چي ميکني پدر  جان اين که حق تو است

سلطان- ني پسر جان من تقسيم عادلانه کردم  اين هم حق شماست من فقير خدا

 هستم عادلانه نيست که پول غريبان و بيچارگان را بگيرم.

دزددوم-آخر بابه جان اين پول غريبان و بيچارگان نيست اين پول سلطان است

سلطان- نه اين پول بيت المال است ، پول بيوه زنان، غريبان و بيچارگان است

دزدسوم- آخر بابه جان ما ميخواهيم که تو خوشبخت باشي و از مشکلات نجات پيدا کني.

سلطان- خوشبختي من در عدالت است ، از مشکلات و غم ها  وقتي نجات خواهم يافت که شما و امسال شما آرام زندگي کنيد.

دزدچهارم- پدر تو جواهرات را نجات دادي در حقيقت مارا  هم نجات دادي بايد حق خود را بگيري و آرام زندگي کني.

سلطان- من جواهرات را نجات نداده ام بلکه شما و مردم خود را نجات داده ام  و چيزيکه حق من بود گرفتم تشکر از شما.

دزداول- آخر چي را گرفتي پدر؟

سلطان- من فقير خدا هستم چيزي را که از شما گرفتم تجربهُ جديد زندگيست ، عدالت است، چيزي را که در جستجوي آن بودم يافتم اين بزرگترين خوشبختي براي من است. ميروم اين عدالت را براي تمام مردم خود تقسيم کنم تا مردم ما و شما در رفاه و آرامي زندگي کنند .دوستان من خوش باشيد و آرام زندگي کنيد، من رفتم خدا حافظ شما.

( همه تعجب ميکنند و متعجبانه ايستاده اند)

دزددوم-  بابه جان گپ هايتان مثل سخنان سلطان است تصادفاً  رفيق سلطان نيستيد ( همه ميخندند)

دزدچهارم- خوب بابه جان ما ميخواستيم که تو خوشبخت باشي اگر خوشبختي خود را در همين ميبيني کار خودت هست، مخير و آزاد هستي. خدا حافظ( همه ميگويند )

 خدا حافظ بابه جان خوبي پيشرويت.

سلطان- خدا حافظ پسران عزيزم

دزد اول- عجيب انساني است ،يک فقير بجاي رسيده است حتي به طلا و جواهرات توجه نکرد و يک دانه هم نگرفت.

دزددوم- آنقدر بابه از عدالت گپ زد که دل مرا  سياه ساخت فکر ميکنم رفت که تا براي سلطان ياد بدهد که عدالت چيست( ميخندند)و شروع به بيت خواندن و رقص مينمايند . يکي با کاسه طبله ميزند و ديگري با دست چک چک مينمايدبه خوشي و ساعت تيري مصروف ميشوند.

               دزد اول-  سلطان در خواب است      مست شراب است

                دزد دوم- خاني شه دزدي کديم       کارش خراب است

               دزد سوم-                  خير است ثواب است

خير است ثواب است

پرده پائين ميشود

سلطان با عجلهٌ تمام خود را به قصر ميرساند اياض را با چند محافظ خود در اتاق دزدان که مخفيگاه آنها است ميفرستد  تمام آنها را دستگير ميکنند و با جواهرات يکجا به قصر ميآورند

 

 

پردهٌ  چهارم

محاکمهُ دزدان

قصر سلطان-( دزدان را داخل قصر مينمايند ، وزراُ در عقب آنها با غرور و تکبر زياد داخل ميشوند).

وزير شير خان- (براي وزيران)حالا سلطان بزرگ ميداند که ما در خواب نيستيم و تمام کشور تحت کنترول مااست .

قاضي- ( به آهستگي) عاليقدر اين ابتکار را ما نکرديم اين افتخار را نزد سلطان اياض کمائي خواهد کرد.

شير خان- اياض يک غلام است و ما وزيران کشور، ميگوئيم که دزدان را ما دستگير کرده ايم آنوقت سلطان بزرگ براي ما تحفهُ فراوان خواهد داد و از ما توصيف خواهد کرد نه از اياض.( شير خان چک چک ميکند و ميگويد) دوستان عزيز امروز روز خوشي ما است ساز کنيد، بنوشيد و خوشي کنيد، ديگر در ملک ما بي نظمي صورت نميگيرد و باز عدالت و آرامي برقرار ميشود و اين دزدان و خائنان به جزاي اعمال خود ميرسند(رقاصه هاي زيبا ميآيند و به رقص شروع ميکنند)( وزير ادامه ميدهد )

من ميروم  تا سلطان را خبر کنم ( ميرود)

( ساز و رقص شروع است دفعتاً اياض ميآيد و ميگويد)

اياض- سلطان عادل و بزرگوار تشريف ميآورند( در وازه را دو نفر عسکر باز مينمايد ، سلطان داخل ميشود و بالاي تخت خود مينشيند.همه به رسم احترام تعظيم مينمايند و سرهاي خود را پائين ميکنند ) وزراُ در دو جناح راست و چپ صف بسته اند

دزدان در حاليکه پشت شان بطرف تماشاچيان است در مقابل سلطان به زمين زانو زده اند

سلطان- همين ها هستند ،دزدانيکه امنيت کشور را برهم زده بودند ؟

اياض – بلي سلطان بزرگ من، همين ها هستند .

سلطان-  جرم آنها ثبوت شده ؟ و خود شان به گناه خود اعتراف نموده اند يا خير؟

وزير- بلي سلطان من آنها را با تمام جواهرات سرقت شده دستگير نموديم و خود شان نيز به زبان خود اعتراف نموده اند .

سلطان- خوب شد فلهذا قاضي بايد حکم خود را صادر کند تا عدالت برقرار گردد.

قاضي- به اجازهُ سلطان عادل حکم قضات صادر ميشود( از روي کاغذ بزرگي که در دست دارد ميخواند).

اسامي قفل و ريسمان، بوي ، زبان ، آدم چهره که در حضور شماقرار دارند و يک شخص پنجمي بنام نجات که از صحنه فرار نموده بود توسط محافظين من گرفتار و اکنون در سياه چاه زنجير و زولانه شده است، دزداني هستند که امنيت کشور را برهم  زده بودند، آنها  در نيمه شب گذشته بالاي قصر سلطان بزرگ حمله نمودند و بعداز جنگ و جدال خونين که چندين نفررا به قتل رسانيدند تمام مال بيت المال را به تاراج بردند و فرار نمودند. بعداً به کمک وزيران دلير و شجاع شما محترم عاليقدر وزير صاحب  شيرخا ن و خود من خدمتگار شما دزدان دستگير گرديدند و به پنجهُ قانون سپرده شدند.اکنون محکمه بمقصد برقراري عدالت در کشور سلطان بزرگ حکم خود را صادر مينمايد که چنين است:-

دزدان بايد در محضر عام سر زده شوند و به قتل برسند تا براي ديگران عبرتي باشد

( دزدان وارخطا ميشوند، دزد چهارم روي خود را بطرف تماشاچيان دور ميدهد و ميگويد)

دزدچهارم- اين همان فقير است که ديشب با ما بود

 ( با انگشت بطرف سلطان اشاره ميکندو با عجله در گوش رفيقهاي خود ميگويد)

دزداول – هيچ امکان ندارد،همين حالا گفت که نجات درسياه چاه زنجير وزولانه است

دزد چهارم – بخدا قسم ميخورم که همان فقير ديشب است.

دزدسوم- ديشب سگها هم ميگفتند که سلطان در جمع شماست

دزددوم- من هيچ باور کرده نميتوانم که سلطان باشد .

قاضي-  خوب سلطان عالم ما منتظر امر شما هستيم.

سلطان –( از دزدان ميپرسد که در دقايق اخير زندگي خود چه ميخواهند اگر اعتراضي  و يا کدام گفتني اي داشته باشند بگويند)

(دزدان يکي برخ ديگر خود نگاه ميکنند ، دزد چهارم بخود جرئت ميدهد و ميگويد)

دزدچهارم- سلطان بزرگ ، ما به گناه خود اعتراف ميکنيم واقعاً کار درستي نکرديم اما يگانه چيزيکه براي سلطان بزرگ ميخواهم بگويم اينست که وقت جنباندن ريش شما رسيده . ريش خود را شور بدهيد تا ما از مرگ نجات پيدا کنيم.

( وزيران وارخطا ميشوند ولي سلطان ميخندد و ريش خود را بمقصد رهائي آنها شور ميدهد)

سلطان- من از همه چيز آگاه هستم ، آنها را آزاد کنيد و در قصر من جاي بدهيد اما  قاضي و وزير شير خان را بعوض آنها به جزاي اعمال شان برسانيد( همه از خوشي فرياد ميکشند زنده باد سلطان عادل، زنده باد ( در حاليکه دهن هاي وزير شير خان و قاضي از تعجب باز مانده است همه به همان حالت يا پوز باقي ميمانند

پرده پائين ميشود

ختم


October 13th, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل هنری